هديه خدا محمدرضاجونهديه خدا محمدرضاجون، تا این لحظه: 10 سال و 10 روز سن داره

جوجه جون من

17 ماهگيت مبارك

عشقم 17 ماهه شدي . مباركت باشه گلم . كار جديدي ياد نگرفتي فقط خيلي تقليد ميكني از كارهامون و خيلي خوب هم گوش ميدي . كلا بچه حرف گوش كني هستي چند شبه به بره هاي ناقلات علاقمند شدي و موقع خواب ميگي برات بيارمشون و باهاشون بازي ميكني . احساس ميكنم وابستگيت به من خيلي بيشتر شده . ديروز همش واسه خودت شعر ميخوندي و من نميدونم چي ميگي . هر كي ازت سوالي بپرسه كه راجع به مقدار و ميزان باشه تشخيص ميدي و جواب ميدي : ده عمه ازت ميپرسه مامان رو دوست داري با بالا و پايين بردن سر ميگي اره ميپرسه چند تا ؟ ميگي : ده ه ه . و اين سوال و جواب ادامه داره تا وقتي كه ديگه نميذاري بپرسه چند تا يكراست جواب ميدي ده ه ه . وقتي ميگم چند ت...
31 شهريور 1394

عشقم تولدت مبارك

از طرف زويا :‌ امروز 30 شهريور تولد عشقم هست . تولدت مبارك از طرف جوجه طلا : بابايي جون تولدت مبارك سايت هزار سال بالاي سر ما باشه انشالله . هميشه آخر شهريور برام روزاي خوبيه تولد سه عشق سه فرشته سه صبور كه تو زندگي من خيلي چيزا ازشون ياد گرفتم و پاكترين و صبورترين كساني كه ميشناسم تا اين لحظه كه توي صبوريشون موندم . هميشه ميگم كاش منم مثل شما بودم به راستي كه شما فرشتگان پاك خداييد . از همينجا تولد خواهر عزيز تر از جانم بنفشه و پدر هميشه صبورم رو تبريك ميگم 31 شهريور تولد خواهري مهربان 1 مهر تولد پدري عزيز تر از جان مبارك باد ...
30 شهريور 1394

نيمه دوم شانزده ماهگي

پنجشنبه 19 شهريور دوست صميمي با دو تا پسر طلاش تو مسير مسافرتشون اومدن پيشم . شما نيم ساعت اول كه بغلم بودي و تكون نميخوردي يكمم سرماخورده بودي حال نداشتي بعدش كم كم با پسر كوچكش كه يك سال از شما بزرگتره بازي كردي چه پسر مودب و مهربوني بودي فقط وقتي اسباب بازيتو ميخواست بگيره محكم اسباب بازي رو ميگرفتي و جيغ ميزدي .اما بهر حال من فهميدم بايد حتما مهدكودك بذارمت كه با محيط اطرافتم آشنا بشي . هيچ عكسي هم نذاشتين ازتون بگيريم اين يكي از بقيه بهتر شده كه ميذارم برات البته مثلا بهتر شده چيزيشم معلوم نيست 94/6/21 عصر شنبه : نخوابيدي كلي بازي كرديم حلقه هات رو تو دستت ميكني مثل النگو . و ميشيني ميچيني شون لباست رو ميخواست...
22 شهريور 1394

عكس آوردم

يكم عكس آوردم حالا نميدونم هر عكسي رو تو پستاي مربوط به خودش بذارم و پستا رو تكميل كنم يا يك پست جديد بذارم . شايد دومي بهتر باشه . خلاصه كه دير دير فردا عكسه در اين مكان نصب ميشود . ايندفعه قولم قوله . يكم از سيسمونيت ( كمد و دراور رو بابايي ساخته ) اولين عكست تو بيمارستان ( چشم ماماني و دكتر و دور ديدن اينجوري پسرم و بستن)93/1/31 ساعت 11 ظهر اين دو عكس ماله روز بعد كه مرخص شديم اومديم خونه (93/2/1) اين عكس رو عمه كوچيكه گرفته ميخواستن برن مشهد گفتن واسه عمه بزرگه ببريم يك ماه و نيمه هستي گلم . براي اولين بار رفتيم مهموني خونه مامان جون و خاله جون بعد از 40 روزگي دو ماهگي جوج...
22 شهريور 1394

دومين زيارت آقا (شانزده ماهگي)

16 ماهگيت گلم مبارك . سلام عزيزم   السلام عليك يا علي بن موسي الرضا (ع) يكشنبه از مشهد برگشتيم . رفته بودي پابوس آقا واسه بار دومت . شب تولد تو حرم آقا بوديم واي چه شلوغ بود . چه جمعيتي ، تا بحال اينقدر عاشق يكجا نديده بودم . انشاءالله امام رضا(ع)‌ يارو ياورت باشه مامان جون . خلاصه كنم سفرمون رو كه بر خلاف پنج ماهگيت اينبار تو ماشين خيلي نخوابيدي و آخراي راه ديگه كلافم كرده بودي از بس از سرو كولم بالا ميرفتي البته حق داشتي از تو ماشين موندن خسته شده بودي . شبها هم چون دور و ورت شلوغ بود و همه خاله ها و نانا بود نمي خوابيدي همش ميرفتي تو اتاقشون و با اينكه خوابت مي اومد بازي ميكردي و منم مجبور بودم...
10 شهريور 1394
1